"روان نویس" عزیزم منو ببخش.

از اینکه داشتم بخاطر یه اشتباه تموم خاطراتمونو بر بر باد میدادم.

راستش آدما گاهی یادشون میره که وقتی حرفی رو میزنن،اون حرف دیگه قابل بازگشت نیست.

منم یه حرفایی رو به کسی زدم که حالا که از گفتنشون کمتر از یک ساعت میگذره و از این کارم سخت پشیمونم!

اما پشیمونی حالا دیگه هیچ فایده ای نداره...

اونقدر خجالت میکشم که دیگه از اینهمه خجالتی که توی دلم جمع شده دارم میترکم!

هعییییی...

چون تو راه عمده ی بخاطر آوردن اون دوست و طبعا گندی که زدم هستی،میخواستم در کمال بیرحمی تعطیل و یا حتی حذفت کنم.

و اینهمه خاطره رو نابود کنم.

کاری که بارها و بارها انجام دادم.

اصلا یادم نیست که چندتا وبلاگو با تمام خاطراتشونو حذف کردم.

بدلایل مختلف.

اینکه کسی رو به یاد نیارم.

اینکه درس بخونم.

اینکه...

میبینی؟

حتی دلایلشم درست یادم نیست.

حالا دارم میفهمم که چیکار میکردم.

تا یه مشکل کوچولو برام پیش میومد وبو حذف میکردمو با تمام قوا از اون مشکلم فرار میکردم.

اصلا توی مخیله م نمیگنجید که:بابا جان تو هم آدمی!اشتباه میکنی!هرقدر اشتباهت بزرگ هم بوده نباید ازش فرار کنی!

باید بایستی.باید بتونی خودتو بخاطرش ببخشی...

آره!

هنوز اون "دوست" جوابی به حرفای من نداده.منم دقیقا میخواستم قبل از هراتفاقی،اول تکلیفمو با خودم روشن کنم.

این اشتباه گنده(!!!) اتفاق افتاده و رفته!

و من خودمو بخاطرش میبخشم.

و تو رو حذف نمیکنم.

و اون قدر قوی میشم که بتونم به یاد اشتباهم بیفتمو حسرت و حرص نخورم.

آخیش...!

یکم دلم آروم شد.

قبلش میخواستم تو رو حذف کنمو گوشیمو خاموش کنمو همه کاری کنم که کارمو یادم بره.

ولی خاموش کردن گوشی راهش نیست.

دیگه نیست!


دوستدار نگران تو:بهار