نمیدونم کجا همچین چیزی خونده بودم که آهنگ ها شاید فقط چند مگابایت حجم داشته باشن،اما چندین گیگابایت خاطره رو میتونن توی خودشون سیو کنن.
و آهنگای قدیمی امید...
واسه من ینی حس خوب بچگی.
حس خوب مسافرت هامون.
وقتی بهشون گوش میدم،میرم توی گردنه های شمال...
راستش اونموقع امید و آهنگاش مورد علاقه ی یکی از برادرجان هام بودنو از اونجایی که ماشینای خانواده ها معمولا زیر پای پسران جوون خونواده ن،در نتیجه چیزی که توی ماشین گوش میدادیم هم اینا بود.
گرچه توی مسافرت های بچگی م هیچوقت یادم نمیاد که همراهمون بوده باشه.
معمولا من بودم و مامان و بابا.
ریتم همیشگی سفرهامونم حرکت از اهواز به تهران بود و از تهران به شمال.
شمالــــِ دوست داشتنی دلتنگ...
مسیر سفرمونو حفظ بودم؛
اهواز،اندیمشک،بروجرد،خرم آباد،اراک،قم،تهران
همیشه اندیمشک صبحونه میخوردیم.
راه بین اندیمشک و خرم آباد مث حالا نبودو 4ساعت طول میکشید.
4ساعت سخت که توی گردنه ها بودو هم این دلیل و هم زیاد بودن کامیون های توی جاده باعث میشد توی بیشتر مسیر نشه تند بریم.
گرما و حالت تهوع و کلافگی هم که همیشه بود.
بخصوص گرما.
بزور از کامیونا سبقت میگرفتیمو بعدش که وایمیستادیم واسه دست شویی-چیزی،میدیدیم میومدن و رد میشدن.
آی حرص خوردن داشت!:دی
بروجرد ناهار میخوردیم.توی اون پارک شلوغ که مسجد و دست شویی ش اون سمت جاده بود ولی زیر گذر پیاده رو داشت.
اراک استراحت میکردیمو با رسیدن به مسجدی که خارج از قم عه و کنار عوارضی اتوبان قم-تهرانه،بوی تهرانو دیدن فامیل کم کم میومد.
شمالم که از کجاش بگم...!
بازم راهمونو حفظ بودم.
واسه رسیدن از تهران به شمال سه تا جاده است.
فیروزکوه،هراز،چالوس.
چالوسو دوست ندارم زیاد.چون خیلی طولانیه!
راه ما معمولا از فیروزکوه بود.
یه صبح تا ظهر طول میکشید تا برسیم به شهر کوچیکی که خونه ی دوستمون اونجا بود.
از خونه ی خوشگل دوستمون بگم که وقتی در خونه شونو باز میکردیم،روبرومون از این کوها که پوشیده از درخته و توی شمال فراوونه معلوم میشد.
باغ داشتنو توی یه قسمت هاییش جرئت نمیکردم برم.
میگفتن مار و اینجور چیزا داره.
کلی قورباغه اونجا بود.
غاز داشتن.
درخت پرتقال و نارنگی داشتن.
و کلی درخت دیگه که بابام همه رو میشناختو من هیچکدومو نمیشناختم!:)))
پایین خونشون رودخونه بود و کلی شالیزار خوشگل.
وقتی وایمیستادی کنار شالیزارا،جاده کاملا معلوم بود.
پر از کامیون.
و پشت جاده دوباره همون کوه های پر از درخت.
میگفتن اون شالیزارا مار دارن.گرچه من هیچوقت شانس دیدنشونو پیدا نکردم.
هوا شرجی بودو گرم و مرطوب.
خب طبیعیه.تابستون شمال همینه دیگه!
مرباها و شربتاشونم که همشون خونگی و خوشمزه.
بهار نارنج،بالنگ،به
وقتی میرفتیم باغ دوستمون که نزدیکای ساری بود،خیلی خوش میگذشت.
خیلی بزرگ بود.پر از انواع درخت.با یه کلبه ی دو طبقه و استخر بزرگ.
فقط یه حفاظ بود که مرز باغ و جنگل وحشی پشتشو معلوم میکرد.
چسبیده بود به جنگل.
خلاصه که خیلی خوب بود.
خیلی خیلی...
راه برگشت از شمال به تهران بد نبود.
ولی دوباره از تهران به اهواز که خیلی طولانی بودو از صبح تا شب طول میکشید،یه کوچولو اذیت کننده بود.
گرماشو اینا منظورمه.
ولی در کل خیلی خوب بود.
خیلی خوب.
پی نوشت:در تمام طول نوشتنم،آهنگای امیدو گوش کردمو کلمه به کلمه ی چیزایی که نوشتمو زندگی کردم.
دوباره همه رو حس کردم.
و این فقط یه به یاد آوردن ساده نبود.
اصلا نبود....!
تاریخ:شب قبل از امر خیر عزیز دل
+این یه پست خیلی خوبه.شادیشو حس میکنین؟:)