ایکاش میتونستم یه چیزی پیدا کنم که توش غرق بشمو چند وقتی آدمایی که توی ذهنم رژه میرنو فراموش کنم.
ایکاش میتونستم مثل "اینتو د وایلد" برم یه جایی که پیدا نشم.
خیلی خیلی سر این موضوع میکینگ نیو فرندز شوق داشتمو انرژی صرف کردم.
راستش اصلا راحت نیست.
حداقلش الآن دیگه برام راحت نیست که برم و به یکی بگم بیا با من دوست شو!
ولی همش به خودم میگفتم ارزششو داره.
بعدا این دوستی اونقد شیرین میشه که اینروزاشو یادت میره.
دیگه حالم داره از این موضوعو هرچیزی که بهش ربط داره بهم میخوره.
از میکینگ نیو فرندز.
از تلاشای یه طرفه.
دیگه واقعا خسته شدم...
+من بلد نیستم بفهمم خواننده های خاموشم دقیقا کی ن.
ولی فقط همینش کافیه که حالا که به حضورشون احتیاجه،نیستن.
ینی من نمیبینمشون.
پیشنهاد:
با فهمیدن خبر فوت "دکتر افشین یداللهی"شوکه شدم.
به اون حدی که وارد وادی ناباوری م الآن.
هیچی از اینکه چقدر دوسشون داشتم و با تمام وجودم همیشه تحسینشون میکردم رو در قالب نوشته ی وبلاگ نمیتونم بیان کنم.
چون حتی خودمم از اینهمه عمیق بودنش خبر نداشتم.
ایشون جزو افراد انگشت شماری بودن-هستن که توی زندگی م ازشون الهام میگیرم.
در حد جنابـــــــــِ حافظ حتی!
خدایا به ما صبر عطا کن و روح ایشون رو قرین وجود خودت قرار بده.
الهی آمین.
"کوری"رو تموم کردم.
نمیدونم که ازش چی بهم اضافه شده.
ولی رمان خوبی بود.ارزش اینکه اولین رمانی باشه که من بدون تموم شدن حوصله م تا آخر بخونمشو داشت.
+تازه دارم با تک تک ذرات وجودم میفهمم تبعیض ینی چی.
تبعیض ینی نفت زیر پای ما باشه و تموم درآمدش واسه کسایی باشه که دور وایسادنو فقط دارن نظارت میکنن.
که توی استان خودمون جایی باشه که حتی نمیتونیم خودمون ازش استفاده کنیم؛
اونوقت امکانات کسایی باشه که از پایتختو اینا اومدن.
که حتی وقتی اون خاکی که بقیه فقط میبیننش تو هوا نباشه هم ریه هامون هنوزم سرفه کنه.
سرفه کنه.
اونقد سرفه کنه تا خفه شه.
خفه ش کنن.
که شماها چی میفهمین از اینکه نصفه شبیو روز برق نداشته باشید و آب هم قطع باشه و گوشی هم معلوم نیست چه مرگش بشه و آنتن نده ینی چی.
که دستشویی های دانشگاه بیش از روزایی که آب داره بخاطر برقو این چیزا آبش قطع باشه.
این یکی دیگه دستشوییه.
میشه کاریش کرد واقعا؟
که گرم باشه هوا و حتی نشه پنجره رو باز کرد.
که اگه باز کنیم اونوقت این خاک باعث میشه سرفه امونمو رو ببره.
سرفه
سرفه
و بازم سرفه...
که نشه حتی از توی خیابونای آبادانی رد شد که خاکش طلاست.
که بوی فاضلاب و بوی گاز نذارن حتی با اونچیزی که تو ذهنته مقایسه ش کنی.
که میگن تالابمونو نجات دادن؟
خب که چی؟
ما بریم آب شربونو که هزار تا آلودگی داره و حتی نمیشه مزه ش کرد رو از تالاب بیاریم؟
که هزارتا چیز بی ربط رو به هم ربط بدن تا یه جوری دست به سرمون کنن.
که حتی اینجا آدمایی هستن که از گاز زیر پاشون نمیتونن خودشون استفاده کنن.
چرا؟
چون وعده ی لوله کشی گاز،که معلوم نیس کی بهش توجهی کنن، هنوز عملی نشده.
که با بدبختی با کپسول و در نهایت .... گاز استفاده کنن.
که دلمون دیگه داره میترکه اینقد که هیچکس صدامونو نمیشنوه.
که هرکی به فکر خودشه.
که....
بی ربط:
#shape of my heart
#Leon