خب امروز تصمیم گرفتم یه شروع دوباره داشته باشم برای زندگی م.
بر پایه ی نماز و استمرار در به وقت و با توجه خوندنش.
این چند وقته یجور ناآرومی داشتم.یه ناخوشی جسمی که دلیلشو هم میدونستمو هم نمیدونستم.
و دویاره یه پوچی و بی هدفی.
با اینکه نوشتن همیشه حالمو خوب میکنه،اما وقتایی که حالم خیلی بده،اصلا نمیتونم بنویسم.
پست قبلیو که نوشتم،مطمئن بودم که مدتی نه علاقه ای به نوشتنـِ حالم دارم و نه حتی توانشو.
خیلی بد بودم.
خیلی.
شاید یه بخشی ش واسه اینبود که فکر میکردم که یه دوست ارزشمندو از دست داده م.
البته اگه بشه بهش گفت ارزشمند.
و حتی اگه بشه بهش گفت دوست!
چند وقت پیشا توی یه کافه،یه دختر خانمی همینجوری بهم گفت که: چقد عینکت خوشگله!
و حس کردم از اون به بعد چقد عینکم خوشگلتر شده!
و درواقع اینه تاثیر زیادی که دیگران میتونن بر حال ما داشته باشن.
خلاصه اینکه بیشتر باید دقت کنم.
در نامگذاری آدمای اطرافم در جهت نسبتشون با خودم.
خیلی بیشتر!
دقیقاً همین کار رو خودت واسه خودت می تونی انجام بدی
به جای اینکه یکی دیگه ازت تعریف کنه، خودت از خودت تعریف کن و از زیبایی های اطرافت. این طوری زیبایی بیشتری پیدا می کنی و اطرافت هم زیباتر می شه
قانون جذب می دونید چیه ؟
براساس این قانون هر احساسی که داشته باشی، چیزهایی مرتبط با همونو جذب می کنی
من خودم امتحانش کردم. جواب می ده