دیگه همچی داره بیش از حد دچار هرج و مرج میشه.
هرجا و هرکس هرحرفی که میزنه،اغلب با اعتراضو انتقاد بسیار تند همراهه.
این هرج و مرج تا حدیه که دیگه حتی اعتماد به "وجود یا عدم وجود" یه ماه آینده هم کمی نامطمئنه.
نمیدونم چرا ولی انگاری زود همچی داره تموم میشه.
و چیزی به نام آرامش برام تعریفی نداره.
سعی میکنم هرچه زودتر سر خودمو به طرز فجیعی شلوغ کنم.
چون فقط در این حالته که به اینجور مزخرفات نمیپردازم.
دلم میخواد دوباره ساز بزنم.
دلم میخواد که دیگه اصلا "فکر" نکنم...
اصلا...

+هروقت مینوشتم،فکر میکردم تو حتما میخونی ش.چه خوب که اشتباه میکردم.
:)