مینویسم!

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

از صبح...

از صبح تا به حال،


بارانی م امروز



+شاعرش؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

تغییر

ما همان آدم هایی هستیم ک به ثبات عادت داریم.

تغییر ما رو میترسونه.

از چالش ها فرار میکنیم.

اونارو نادیده میگیریم تا مهلت انجامشون بگذره و بعدش شروع میکنیم به حسرت خوردن و دادن شعار هایی این چنین که انسان تا چیزی-کسی-موقعیتی رو از دست نده،قدرشو نمیدونه.

زندگی ینی تغییر.

مدام کارهایی میکنیم ک از روزمرگی نجات پیدا کنیمو تنوع توی زندگی مون حاصل شه.

و موازی با اینکار از "تغییر"دوری میکنیم.

من از شما میپرسم.

آیا تنوع،

چیزی جز تغییره؟




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

عادت نکن!

میگفت نباید بذاری به درد عادت کنی.
مثلا وقتی دندون درد میگیری،این درد باعث میشه پاشی بری دکتر و درمان کنی.
ولی اگه بذاری درد دندونت بمونه،بهش عادت میکنی و اونموقع دیگه دکتر نمیری ک معالجه ش کنی و در نتیجه خراب میشه.
به دردت عادت نکن.
چون درغیر اینصورت هیچکاری برای برطرف شدنش نمیکنی.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

خودم جان!

چیزی بیشتر از غذا خوردن هست.
بیشتر از درس خوندن.
حتی بیشتر از فهمیدن.
"زندگی"هست.
چیزی که هرروز دقیقه هاشو میشمارم تا زودتر سپری شن و روز تموم شه،اصلا بوی زندگی نمیده.
روزها میان و میرن و حتی بهترین هاشونو هم یادم نمیاد.
و این ینی "بهترین" نبودن.
من ن تنها در لحظه زندگی نمیکنم،ک حتی در دقیقه ها و روزها هم اینطور نیست.
فک میکنم ک من در "هفته ها" و "ماه ها" زندگی میکنم.
هفته ها و ماه هایی ک فقط "میگذرونمشون".
ک بدون هیچ هدفی منتظر بعدی هاشون هستم.
و خب چرا؟
واقعا نمیدونم.
اینجور زندگی کردن ها،یجورایی بوی مرگ میده.
همون سردی کدر مرگ رو ب همراه داره.دقیقا همینجور در ذهن نقش میبنده.
مات
کدر
تیره
سرد
.
.
.
فک کنم لازمه یه دوره ی "مغایر با احساس"رو روی خودم پیاده کنم.
یه مدت کارایی رو انجام بدم ک میدونم مفیدن و لازم.
انجامشون بدم.حتی اگه هیچ میل و رغبتی بهش نداشته باشم.
چون تنها کسی ک قلبش برای زنده موندن من میتپه،قلب خودمه.
و هیچ آدمی بهم نزدیکتر از خودم نیست.
خودم جان،
قول میدم ک با هم درستش میکنیم.
همه چیو.
ان شاءالله...







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

بیایید کمی هم "بفهمیم"!

یه آدمایی به روزترین و بهترین اطلاعاتو دارنو اونا رو بهمون یادآوری میکنن.

نگرانمونن.

بدون هیچ توقعی و فقط و فقط واسه خود خودمون و سلامتی مون اینارو بهمون میگن.

ما اونارو نادیده میگیریم.

کوچکترین توجهی ب هیچ کدوم از حرفاشون نمیکنیم.

عادت کردیم ک حرفاشونو فقط گوش بدیم.

و اونارو نشنویم.

عادت کردیم ک همیشه یه گوشمون در باشه و اون یکی دروازه.

این آدمارو از دست میدیم.

و هنوزم تو فاز انکارو نادیده گرفتنیم.

بعدا ها،شوکه میشیم از شنیدن همون حرفا از زبون آدمایی ک خیلی اونارو بالا میدونیم.

و تازه اینجاس ک میفهمیم "کی و چی" رو از دست دادیم.

انگار تا یه نفر برامون کلاس نذاره و نگه وقتم پره و اینا،حرفشو ارزشمند نمیدونیم.

تا کسی ازمون دور نشه،قدر داشتنشو نمیدونیم.

تا ازمون عشقو دریغ نکنن،قدر عشقو نمیفهمیم.

چ لعنتی ست این ویژگی های انسانیت.

و هنوزم از خودم میپرسم ک آیا این انسانیت،همان انسانیتی ست ک برترین ارزش هارو داره یا این همان انسانیتی ست ک در تضاد با حیوان ب کار میبریم...!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Bahar __

تبریز یا تب ریز؟

در این مدت کوتاه،اینگونه بود:

بسیار احترام گذاشتن ب مهمانان و از جمله آدرس دادنو اینا.
تبلیغ فرهنگ شهرشون بطور کامل،در ادامه ی پاسخ دادن به سوال ما
ساختمون های قدیمی رو بازسازی کردن و زنده نگه داشتن شون با استفاده ازشون به عنوان اداره
بودن W.C. عمومی و تمیز و نیز آب خوری های این چنین در سطح شهر
رفتار بسیار خوب


سیگار کشیدن وحشتناک مردم شهر.ب حدی که حتی نمیشه ده بار تنفس طبیعی داشت و "دود سیگار "،این اجازه رو نمیده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __