مینویسم!

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

انتخابات

بعد از کلی وقت که نه حوصله شو داشتم بشینم مناظره ببینم و نه حتی کوچکترین علاقه ای به سیاست در من پیدا بشه،بالاخره امروز طلسم شکست.
مستند "فروشنده" رو دیدم و حس کردم یه پتک(چیزی شبیه به چکش)توی سرم زده شد.
جواب تک تک سوالامو بطور عجیب غریبی یکی یکی پاسخ داد.
یکی یکی!
بدون از قلم انداختن حتی یکیشون.
تاثیرگذار بود.
و تلخ.
خیلی تلخ...
اونقد که چند بار گریه م بگیره.
اونقد که از فرط عصبانیت دکمه ی مانتو م قهر کنه بیفته !:دی
و اونقد که بعدش سردرد شدید بگیرم.
خیلی شدید!
پیشنهاد میکنم ببینیدش و پیشنهاد میکنم اول به خودم و بعد به خواننده ها که بیایم اگه چیزی رو میشنویم،بریم با سند و مدرک درستی شو مطمئن شیم.
اگه طرفدار نامزدی هستیم،اطلاعات کافی و موثق داشته باشیم و منطقی باشیم تا اگه کسی بامون بحث کرد،نتونه اعتقاداتمونو خلع سلاح کنه و به لفت دادن اون گروه یا هرچی مجبور شیم؛فقط چون جوابی نداریم!
و در آخر بیایم با ادب باشیم و به اعتقادات همدیگه احترام بذاریم...




اندکی سیاست



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
Bahar __

حسرت


ما نباید در حسرت کارهایی که باید انجام میدادیم،متوقف شویم...

#سه شنبه ها با موری




حرف دل




+فکر کنم که بالاخره یه راه تازه واسه نفس کشیدنم داره باز میشه.

اونم وقتی در آستانه ی خفه شدن بودم...

++اوایلش شاید بخاطر پرستیژش کتاب میخوندم.الآن اما انگاری داره جور دیگه ای میشه.

این کتاب خیلی خوبه.

خیلی خوب.

از ما گفتن ;)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

خود دوستی


گویند سرانجام ندارید شما

ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم

#مولانا



دریافت



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Bahar __

قرار بیقراری

بهشت برفی



دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟
ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری

دلم گرفته‌ای دوست ، هوای گریه با من


#سیمین بهبهانی




منبع شعر:http://www.bookcity.org



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

ممنوعه


عیدی من


عیدی دوست جان!

#رنگی رنگی




این چند سال اخیر،خیلی بعضی چیزای بیخودی برام "جدی"شده.

اینکه چه دوستایی رو فراموش کردم یا نکردم و اینکه چقد دلم براشون تنگ شده و اونا حتی یه حال کوچولو هم از من نمیپرسنو بنابراین منم دیگه در صدد فراموش کردنشونم.

"میگفت":شماها رابطه هاتونو کش میدید.این رابطه تموم شده.ولی شماها هنوز توی ذهنتون ادامشون میدید.

این رابطه میتونه هر رابطه ای باشه.

این مصداق کامل منه.

البته بیشتر واسه دوستای مدرسه.

ینی بود.

خب خداروشکر که فهمیدم پنچری بزرگی که یه عالمه از فکرمو به خودش معطوف کرده بود،کجاست.

اطرافم آدمای زیادی هستن که از اون "رابطه های ممنوعه"دارن.

نمیدونم تا چه حدش.نمیخوام هم که بدونم.

دخترا یه عادتی دارن و اون اینه که اینجور مسائل رو بصورت "واو ننداز"واسه هم تعریف میکنن.

خیلی چیزا از خیلی آدما میدونم که دفنشون کردم.

اون موقعا خیلی برام جذاب بود.

خیلی کوچیکتر بودمو اونقد این تعاریف"آب و تاب" داشت که شاید اگه تو موقعیتش قرار میگرفتم،میلغزیدم.

حالا اما میدونم که اینجور چیزا واسه من ینی مرگ.

نمیدونم بقیه چجورین.

ولی من نمیتونم احساسمو قسمت کنم.خط کشی کنم که این قسمتش واسه یکی باشه و اون یکی قسمتش واسه اون یکی.

یه بار تا مرزش رفتم.

و خودم خوب میدونم که چی شد.

و خداروشکر که اون شکلی شد.

اینروزا خیلی حرفش تو دانشگاه هست.حرفش،حسش،همه چیش!

من مطمئنم اما.

مطمئن!


موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __