عیدی من


عیدی دوست جان!

#رنگی رنگی




این چند سال اخیر،خیلی بعضی چیزای بیخودی برام "جدی"شده.

اینکه چه دوستایی رو فراموش کردم یا نکردم و اینکه چقد دلم براشون تنگ شده و اونا حتی یه حال کوچولو هم از من نمیپرسنو بنابراین منم دیگه در صدد فراموش کردنشونم.

"میگفت":شماها رابطه هاتونو کش میدید.این رابطه تموم شده.ولی شماها هنوز توی ذهنتون ادامشون میدید.

این رابطه میتونه هر رابطه ای باشه.

این مصداق کامل منه.

البته بیشتر واسه دوستای مدرسه.

ینی بود.

خب خداروشکر که فهمیدم پنچری بزرگی که یه عالمه از فکرمو به خودش معطوف کرده بود،کجاست.

اطرافم آدمای زیادی هستن که از اون "رابطه های ممنوعه"دارن.

نمیدونم تا چه حدش.نمیخوام هم که بدونم.

دخترا یه عادتی دارن و اون اینه که اینجور مسائل رو بصورت "واو ننداز"واسه هم تعریف میکنن.

خیلی چیزا از خیلی آدما میدونم که دفنشون کردم.

اون موقعا خیلی برام جذاب بود.

خیلی کوچیکتر بودمو اونقد این تعاریف"آب و تاب" داشت که شاید اگه تو موقعیتش قرار میگرفتم،میلغزیدم.

حالا اما میدونم که اینجور چیزا واسه من ینی مرگ.

نمیدونم بقیه چجورین.

ولی من نمیتونم احساسمو قسمت کنم.خط کشی کنم که این قسمتش واسه یکی باشه و اون یکی قسمتش واسه اون یکی.

یه بار تا مرزش رفتم.

و خودم خوب میدونم که چی شد.

و خداروشکر که اون شکلی شد.

اینروزا خیلی حرفش تو دانشگاه هست.حرفش،حسش،همه چیش!

من مطمئنم اما.

مطمئن!