مینویسم!

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

5-دلتنگی



تا تو سرگرم روزگاری

از نفس بی تو می هراسم....


#چارتار



  • بعدا نوشت:امیدوارم پشیمونم نکنی از اینکه اینقدر به فکرتم و برات دعا میکنم. |:
  • بعدا نوشت2:من دیگه هیچگونه خواهشی در این زمینه نمیکنم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

3-آخرین شب قدر


کتاب دعای جوشن کبیر



خب دیشب آخرین شب قدر بود و من تنهایی رفتم مسجد محل.

همون کنار در ورودی یه کوچولو جا پیدا کردمو خودمو بزور جا دادم.

ولی هر لحظه ممکن بود یکی درو محکم باز کنه و شونه ی منو داغون کنه.لازم به ذکره که فکر کنم در ورودی حتی واسه 5ثانیه هم بسته نمیموند!:|

بعدشم فقط میتونستم پامو دراز کنمو اصلا خبری از چهارزانو و اینچیزا نبود.

اینجوری :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

2-کاردستی

تهران ک بودم میدیدم "ن" با کمال خلاقیت میشینه بوک مارکو اینا درست میکنه.

وقتی برگشتم خونه،حس کردم ک اگه یه کاری واسه خودم نکنم دوباره بی حوصله و غمگین میشم.

از بسته ی رنگی رنگی یه چیزایی گیرم اومده بود.

رفتم محام و یکم مقوا و چسبو برچسبو اینا گرفتم.

اما یه چیزی کم بود.

هیچ ایده ای رو نمیشد فقط با وسایل جورواجور پیاده کرد.

باید فوت کوزه گری خودمو میداشتم.

اینشد ک با اینکه هیچوقت استعداد بالایی در نقاشی نداشتم،اما شروع کردم از روی عکس های توی نت طرح کشیدم.

صرف نظر از اینکه خوب شدن یا نه خیلی حس خوبی داشت اینکار.

وقتی یه کاریو با دستای خودم انجام میدم،مثلا نقاشی میکشم،حالم خیلی خوب میشه.

حالاشم میخوام شرو کنم ب درست کردن کاردستی!

(عکس های طرح هارو نمیذارم تا بعدا روی کارت ها دیده بشن!:دی)


+نمیتونم بنویسم.برای نوشتن این پست چندینو چند بار مکث و فکر کردم.درحالیکه قبلنا بی وقفه مینوشتم.

حتی دیگه تمایل زیادی برای نوشتن ندارم.

و ایده ی جذابی م ب ذهنم نمیرسه.

نمیدونم چم شده...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __

1-خورش مغز!

چن روز پیش طبق معمول رفتم اون مغازه عه ک کلی فیلم از هرجورش داره و 5تا فیلم زیرنویس خریدم.

ناگفته نمونه ک واقعا دیدن فیلمای زیرنویسو دوس دارم.

یکیشون یجورایی همونجا کنجکاوم کرده بودو واسه همین م خریدم ش.

قبل از اینکه فیلم شرو شه اولش نوشته بود ک صحنه های خشونتو اینا داره و البته ک هیچوقت اینجور هشدارا روی من اثری نداشته و نداره و فک کنم نخواهد داشت.

اما ایکاش توجه کرده بودم.

فیلم چیزایی رو نشون میداد ک خشونت انسانی بود و ن تنها حال آدمو بد میکرد بلکه حتی تصورش هم غیر ممکن بود.

گرچه یه جاهاییش جلوی چشمامو گرفتم ک چیزی نبینم اما این کنجکاوی کار دستم داد.

خیلی بد بود.

این کارارو حتی خدا هم توی جهنم با بدترین آدما نمیکنه.

هدف این فیلم چی بوده واقعا؟

حالمو بد کرد.

از دیروز ک دیدمش داره مغزمو میخوره.

همش بهش فکر میکنم و بعدش ب خودم میگم چطوری تونستم همچین چیزیو ببینم!

و حالا میگم اونهمه عوامل این فیلم آیا فقط یکم انسانیت توی وجودشون نبوده ک بفهمن نباید چنین چیزی اصلا مطرح شه؛چ برسه ب اینکه فیلم شم بسازنو بصورت عملی نشون ش بدن.

 


+واقعا نمیدونم چطوری از فکرم بیرون ش کنم.حتی نمیتونستم درموردش بنویسم دیروز.این چیزی نیس ک عادی شه اما.

++خداروشکر ک یه سرگرمی جدید پیدا کردم ک یکم سرم گرم شه.توی یه پست دیگه و وقتی حوصله م برگشت درموردش مینویسم.

+++وای!چ خبره توی جنگل جهان؟

...

++++هرچیزیو ب خورد مغزتون ندید.

حالا فیلم،کتاب یا هرچی.

از ما گفتن بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Bahar __