همیشه وقتی با تو ام،احساس پرنسس بودن میکنم.

یه پرنسس تو دنیای واقعی.

هروقت با هم میریم بیرون،منو بهترین جاها میبری.

تا حدی که میدونم هر دختری آرزوشو داره که اینجور جاها بره.

اونم با یه پسر جذاب سی و خورده ای ساله.

که بر حسب اتفاق خوشتیپ هم هست.

احتمالا تا حالا هیچ جنس مخالفی منو اینقدر خوب نفهمیده.

هیچکدوم منو به خوبی تو "نمیدونه"!

هرروز حالمو میپرسی.

همیشه نگرانمی.

یه دورانی برام یه چیزایی تو مایه های "همه کس"بودی.

حتی با هم تنهایی یه مسافرت کوچولو هم رفتیم.

نمیدونم با چه زبونی باید خداروشکر کنم که تو رو دارم.

که هیچوقت نشنیدم بهم غر بزنی و همیشه ساعت ها پشت در آرایشگاه منتظرم تو گرما موندی.

صبحا از خوابت زدی و پاشدی اومدی با من که به کار من برسی.

وقتی مثل دیوونه ها یادم رفته بود که بعد از آزمون سمپاد کارتمو بردارمو در نتیجه شماره داوطلبیمو نمیدونستم،منو تو کل آموزشو پرورش گردوندی تا بلکه یجوری نتایجو بفهمم.

وقتی فهمیدم قبول شدم،تو پیشم بودی.

اولین و تنها نفری که اول ناباوری و بعدشم جیغ و داد و ذوقمو شاهد بود،تو بودی.

هروقت تو مدرسه چیزی رو خونه جا میذاشتم،دلم به این گرم بود که بدون اینکه بهم غر بزنی،برام اونو میاری.

وقتی هزارتا کلاس وقت و بیوقت داشتمو همش میگفتی خودم میبرمت!

خیلی خیلی خیلی به داشتنت افتخار میکنم.من خیلی خوشبختم(ما شاءالله البته!:دی)که تو رو دارم.

بعضی وقتا سعی کردم یه کس دیگه ای رو هم مثل تو داشته باشم،ولی حالا میفهمم که اونا حتی لایق اسم خالی ت هم نیستن.

داداشی جانم،با اینکه مطمئنم که این نوشته رو نمیخونی و حتی مطمئن نیستم که بدونی وبلاگ مینویسم،اما میخوام اسمت با افتخار و اقتدار توی وبم باشه.

دوستدار همیشگیــــــ ِ همیشگی تو

خواهر کوچولو