ناطور دشت



کتاب خوب و جذابی بود.درباره ی یه نوجوان به نام هولدن کالفیلد که از مدرسه اخراج شده بود و در عین حال نمیخواست خانوادش اینو متوجه بشن.

چیزی که برام خیلی جذاب بود،روابط بین هولدن و خواهر و برادرش بود.

و پایان فوق العاده ش!

کلا من به پایان خیلی اهمیت میدم.چه توی فیلم یا داستان یا...

شاید اگه پایانش اینطور نبود،نظر دیگه ای درموردش داشتم.


ارمیا



وقتی خریدمش تا وقتی بخونمش،حدودا دو سه سالی بینش فاصله بود.در تمام این مدت فکر میکردم ارمیا یه دختر نوجوانه و این یه رمان خارجی ست.

وقتی شروعش کردم تقریبا شوکه کننده بود برای پس زمینه ی ذهنیم.

شاید اولش خیلی جذاب نبود برام،ولی از اونجایی که یکی از دوستام گفته بود که دو بار خوندتش،ادامه دادم.

خیلی خوب بود.

و یه چیز جالب اینکه بجای "چمدان" توی متن از لغت "جامه دان"استفاده شده بود.

جاهاییش بود که هایلایت کرده بودم.یه قسمت کوچولوش رو اینجا مینویسم.


علم میگوید ماهی بخاطر دور شدن از آب،بدلایل طبیعی،میمیرد.اما هرکس یکبار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد،تصدیق میکند که ماهی از بی آبی بدلایل طبیعی نمیمیرد.

ماهی بخاطر آب خودش را میکشد!